! درد ودل مادرانه
عزیزم هر روز بیشتر از دیروز دلتنگت میشم واز اینکه هنوز آماده ی
آمدنت نیستم از خودم دلخور و عصبانی هستم دلم میخواد یه دل سیر
گریه کنم دلم گرفته نمیدونم چی پیش میاد ؟ نمیدونم از پس این
مسئولیتی که قبول کردم بر میام یا نه؟ نمیدونم مادر خوبی هستم یا
نه ؟
خلاصه کلی فکر عجیب و غریب مثل خوره داره روحم میخوره دارم به
روز موعد نزدیک میشم ولی میدونم دلتنگ روزهای میشم که تو در من
بودی و من ازشون لذت میبردم . دلم میخواد برات ماُمن امن و ایمنی
برات باشم کلی نقشه برات کشیدم کلی کتاب خوندم اما بازم ترس
عذابم میده مبادا نتونم از پس اینهمه کار بر بیام واونجور که باید باشم
نباشم. دوست دارم سه تایی دوستای خوبی برای هم باشیم تا
همیشه تا ابد. دارم سعی خودم میکنم برات بهترین باشم.
منو ببخش اگه در دورانی که با من گذروندی در حقت کوتاهی کردم
یا اشتباهی کردم.
هر بار که محکم لگد میزنی یا فشار میاری میگم خداوندا برای این نعمت
هزار بار تو را سپاس.
دلم میخواد این یک هفته باقی مونده دیرتر بگذره میدونم دلم تنگ
صدای قلبت ،لگدهای محکمت ،سکسکه های ظریفت میشه.
خلاصه مهتاب من به مانند ماه که توی شب تاریک و سیاه نور
نقره فامش به زمین میپاشه و اونو پر نور میکنه به زندگی ما بتاب.